به روایت حمیدرضا خراسانی
……..اونجا هم پر بود از مجروح و برامون جا نبود . با دستور مسئولین اورژانس مجبور به ترک اونجا شدیم و قرار بر این شد که بریم داخل پاساژ. تازه دشمن متوجه تحرکات روی جاده شده و آتش سنگینی روی جاده گرفته بود .از اورژانس اومدیم بیرون و دو نفر دو نفر از عرض جاده سینه خیز یا چهار دست و پا زیر آتش عبور کردیم . در ورودی پاساژ بچه ها منتظرمون بودند. یادم نیست که دم در پاساژ کدوم یکی از دوستان ایستاده بود و منو صدا زد . دستمو گرفت و برد آخر پاساژ و یه کیسه خواب رو باز کرد و گفت بروتوش بخواب دو تا کیک کوچک هم گذاشت روی سینه ام و زیپ کیسه خواب رو کشید و گفت کمی استراحت کن بعد خودم میام بیدارت میکنم .
از فرط خستگی نمیدونم کی خوابم برد . هوا روشن شده بود که دیدم سرو کله اش پیدا شد و زیپ کیسه رو باز کرد . اومدم بیرون و سریع همونجا تیمم کرده و نماز صبح که داشت قضا میشد رو خوندم. باز دیدم صدا میزنه سریع بیا که بچه ها دارن میرن خرمشهر . تویوتای حامل بچه های گردان در حال حرکت بود و اندازه یک نفر روی درب عقبش جابود . بدون اینکه لباسهای رزم خاکی رو بردارم پریدم عقب تویوتای در حال حرکت . مه غلیظی تا دو سه متری زمین همه فضای منطقه رو پوشانده بود . حالا دیگه هوا تقریبا روشن شده بود و هواپیماهای دشمن هم بالای سرمون در حال چرخیدن بودن ولی الحمدولله بخاطر مه غلیظ هیچی رو نمیدیدن کمپرسی ها هم پر بود از نیروهای پیاده که داشتن به عقب منتقل میشدند.
به موقعیت شهید شاکری که رسیدیم بچه هایی که کوله هاشون رو برداشته بودن اونجا لباسهاشون رو عوض می کردن من هم که لباس نداشتم رفتم و از چادر تدارکات یه شورت و زیر پوش و یه دست بادگیر امانت گرفتم و با چند تا از دوستان رفتیم لب اسکله .اونجا هم کلیه چادرها مون توسط نیروهای پیاده تصرف شده بود . با علی فلاحی و جواد دلخواه و شهید تقوایی رفتیم وسط نیزارها و لباسهای غواصی رو عوض کردیم و کنار آب شستیم و تنی هم به آب زدیم که حداقل بوی تعفن حاصل از قضای حاجتی که از شب قبل مجبور بودیم داخل همون لباسها انجام بدیم رو از خودمون دور کنیم بعد از برگشتن به موقعیت شهید شاکری کم کم سرو کله دوستان و رفیقان پیدا می شد . همه از همدیگه احوال دوستانی رو که داخل آب رفته بودن می پرسیدن . اونجا بود که فهمیدیم اولین گروهی که از گروهان یک حمید دلبریان وارد آب شده بود گروه ولی الله اخروی محبی از همشهری های خوب فردوسی ما بوده که در ابتدای راه توسط چهار لول های دشمن هدف قرار گرفته و به شهادت رسیده بود . شهید هاشم بخشایش هم تخریبچی همون گروه بود که در طول مسیر به شهادت رسیده و جنازه ش بعد از ۱۱ ماه پیدا شد و در گلزار شهدای فردوس در جوار قبور همسایه قدیمی شان شهيدان حسین و علی محمدزاده آرمید . حسین دلخواه هم در عملیات کربلای ۸ سه ماه بعد به شهادت رسید و جنازه اش بعد ساله ها به وطنش باز گشت .
خدایا چنا ن کن سر انجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار .
حمیدرضا خراسانی دیماه ۱۳۹۴