من شاهد آخرین نماز جلیل که درزیرآتش خمپاره ها میخواندبودم. من زمین گیر بودم وجلیل درحال قنوت ایستاده بود، صورت پرگرد وخاکش خیس عرق بود، با آرامشی وصف ناپذیر و چهره ای برافروخته.
آنقدر محو تماشای او شده بودم که، خمپاره ای به زمین خورد پلیت سقف سنگر از ترکشهایش سوراخ، سوراخ ومن نگاهم همچنان به جلیل بود.
عشق آمد واعجازتورا دید درآتش
موجی شد ویک چشمه تراوید درآتش
وانگه به تعریف جنون روح تو برخاست
دستی زد و چرخی زد و رقصید در آتش
خون جوش زد ودایره در دایره چون موج
آوازه چشمان تو پیچید درآتش
همسنگرت، ای شاهدتسبیح ملائک
بی تابی پرواز تو را دید درآتش
مهرداد